تأثیر حیوانانگاری انسان در غرب بر معماری
چکیده:
یک عامل مهم و تأثیرگذار در معماری، نحوه تعریف ما از انسان و هویت اوست. بسته به اینکه چه تعریفی از انسان را مبنا قرار دهیم طراحی فضای معماری متفاوت خواهد شد. در معماری سعی بر این است که فضا به شکل مناسب به نیازهای انسان پاسخ دهد و منطبق بر ویژگیهای رفتاری او باشد. با توجه به این موضوع، تعریفهای متفاوت از انسان باعث شکلگیری معیارهای متفاوت و شیوههای متمایز برای خلق فضا میشوند. حال باید این سؤال را پرسید که انسانی که معماری برای او شکل میگیرد کیست؟ در فرهنگ قرآن از انسان به عنوان حی متأله یاد میشود، که حی جنس و تأله فصل انسان است. بر مبنای این تعریف انسان موجود زندهی الهی (خداخواه) است، یعنی روح انسان جنبه اصلی وجود اوست و بدن جنبه فرعی او را تشکیل میدهد و حیات انسان نیز به واسطه این روح تأمین میشود. اما در فرهنگ غرب، بین تعاریف مختلفی که از انسان وجود دارد یک اصل مشترک دیده میشود، و آن تأکید بر حیوان بودن انسان است. این حیوانانگاری باعث فروکاست انسان به بدن و توجه صرف به جنبه مادی و جسمانی او شده است. در مورد این انحراف رهبر انقلاب این مطلب را بیان کردهاند که « بسیاری از مباحث علوم انسانی، مبتنی بر فلسفههائی هستند که مبنایش مادیگری است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است» و به جامعه علمی کشور نسبت به پیامدهای منفی این نگاه غلط هشدار دادهاند. بر همین مبنا و در نظر گرفتن اینکه این تلقی به حوزه معماری نیز راه یافته و آن را تحت تأثیر قرار داده، باید به این سؤال پاسخ داد که پیامدهای منفی این مسئله چگونه در معماری نمود یافته است؟ با مبنا قراردادن هویت انسان به عنوان نوعی حیوان و نگاه مادی به حیات آن میبینیم که برخی معماران درحوزه طراحی به سمت الگوگیری از آناتومی بدن انسان متمایل شدهاند، اما غفلت از جنبه روحی انسان باعث شده که این الگوگیری از نگاه زیباییشناسانه و کارکردگرایانه صرف فراتر رود و به سمت خلق آثاری مبتنی بر شهوت و بازنمایی انگارههای جنسی در معماری سوق پیدا کند. این نوع معماری با تحریک شهوت انسان به قصد لذت علاوه بر اینکه باعث سقوط بیشتر انسان در ورطه حیوانیت میشود، باعث ایجاد مشکلات اجتماعی همچون احساس ناامنی در کودکان و زنان، دامنزدن به تخیلات جنسی و از بین بردن عفت عمومی جامعه نیز شده است.
– حقیقت حیات:
۲-۱- مفهوم حیات:
واژه پژوهان، لغت حیات را از ماده «ح ی ی» به معنای «زندگی» و حی را به معنای «زنده» در مقابل «میت» دانستهاند. حیوان یعنی موجود زنده و دارای حیات و نیز به معنای «همیشه زنده»، چنان که درباره خداوند آمده است: « الحَی الَّذی لایَموت »یا «طریق آشکار» (الطریق الحی) و همچنین «گِرد کردن چیزی» که به همین مناسبت در عرب به «مار»، «حیّه» گفته میشود و نیز به معنای زندگی کردن و زیستن موجود است؛ خواه حیطه آن محدود باشد یا نامحدود؛ مادی باشد یا غیر مادی
۲-۲- مراتب حیات:
با توجه به مفهوم حیات اگر آن را به «تولید مثل» یا «توانایی ازدیاد انواع» یا «شکل جدیدی از حرکت ماده» تعریف کنیم، چنان که بسیاری از متفکران غربی گفتهاند، یا ماهیت حیات را محدود به تعریف زیستشناسانه آن بدانیم، همانگونه که بیشتر غربیها حیات انسان را در قلمرو حیات و زندگی سایر موجودات دانسته و فراتر از ماده، موجودیت و حیاتی برای او نمیپذیرند، ابعاد و مراتبی برای آن نمیتوان در نظر گرفت؛ امّا با نگاه عقلی (فراحسی) و اندیشه دینی میتوان برای حیات انسان ابعاد و مراتبی را برشمرد:
- حیات نباتی:
انسان، «حیات نباتی» دارد که منشأ غذا خوردن و رشد بدنی اوست. حیات نباتی به خوبی در نوجوان و جوانان مشاهده میشود و هر روز بر وزن و فربهی آنان اثر میگذارد؛ آنسان که درختان و بوتهها و کشتزارها و باغ و بوستان و ریاحین، از این حیات بهره شایان میبرند. آن که تنها در پی خوب خوردن، رشد کردن جسمی و زیبا پوشیدن است و با احساس، عاطفه و مسئولیت، سر و کاری ندارد، در مرحله نباتی جا مانده و در واقع تنها گیاه خوبی است، زیرا یک درخت خوب و سالم نیز دارای جذب خوب، رشد خوب و پوشش زیباست و سهمی از عاطفه و مسئولیت ندارد.
- حیات حیوانی:
لازمه خلقت و اقتضای هدف انسان در مسیر وصول به کمال ایجاب میکند که افزون بر قوای الهی و انسانی، برخی از قوای حیوانی نیز در او تعبیه شود. خالقی که او را آفرید در خلقتش تعادلی برقرار کرد: « ألَّذی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَک »؛ خدایی که تو را آفرید و به صورتی تمام و کامل و به اعتدال بیاراست. و لازمه دستیابی انسان به هدف غایی خلقتش رعایت تعادل در استفاده از قوای درونی است؛ لیکن شرط بهرهگیری متعادل از قوا داشتن معرفت لازم در آن است و چون مبنای معرفتی افراد یکسان نبوده و دارای مراتب و درجات است، اهتمام آنها در بهره برداری از آن قوا مختلف بوده و این منشأ تعیین کننده برای حیطه حیات انسانها خواهد بود .
برخی در مرتبه پائین حیاتاند و دیوار حیات آنان با ابزار شهوت و غضب چیده شده است و پشت آن دیوار را مشاهده نمیکنند و همچون حیوانات همه همّت خود را در ارضای شهوتها محدود ساختهاند؛ گویا هیچ قوّه و استعداد دیگری در آنها نیست . زندگی منافقان و کافران چنین است. قرآن کریم در وصف کافران می فرماید: « والَّذینَ کَفَروا یَتَمَتَّعونَ ویَأکُلونَ کَما تَأکُلُ الْأنْعَامُ »؛ و کسانی که کفر ورزیدند، استفاده از زندگی و خوراکشان همانند چارپایان است. این گروه چنان در امور حیوانی افراط کردهاند که خداوند به رسولش خطاب میکند که آنان را به حال خویش رها سازد تا در ورطه حیوانیت خود بمانند و چون چارپایان زندگی کنند .
- حیات انسانی:
آدمی تا در عملی ساختن آثار قوه وهم و خیال است مرتبه حیاتش در ردیف حیوانات است؛ امّا اگر گام را بلندتر نهاد و قوه عاقله را به خدمت گرفت و آن را زعیم قوای وهم و خیال قرار داد و در بالندگی آن همّت گمارد، به قطع، حیاتش از زندگی حیوانات فراتر میرود و ثمرات و آثار انسانی از آن حیات ظهور میکند، زیرا قوای متعدد در نهاد و نهان انسان بسان درختهایی هستند که طعم میوههایشان مختلف است .
قرآن کریم به این نکته تصریح دارد که حیات شخص جاهل یا غافل با فرد عاقل و عالم یکسان نیست، زیرا یکی در حیات مطمئن خود قوه عاقله دارد و دیگری در تلاطم حیاتش با حس و وهم و خیال درگیر است. یکی بر مسند عقل تکیه زده و دیگری بر هوا اعتماد کرده و پیاده از عقل است . حیات انسانی، زندگی مؤمنانه است و زیست حیوانی به حیات ملحدانه انسان اطلاق میشود که قرآن کریم ساختار و آثارشان را متفاوت ارزیابی میکند. تشبیه خداوند از این دو زندگی این گونه است: حیات انسانی، چون بنایی است که بر پایه تقوا و حق و صواب تأسیس شده و مستحکم و استوار است؛ امّا زندگی حیوانی به مانند بنایی است که بر پایه سستی در پرتگاه آتش ساخته شده و به زودی ویران خواهد شد: « أفَمَن أسَّسَ بُنیانَهُ عَلی تَقوی مِنَ اللهِ ورِضْوَانٍ خَیر أم مَن أسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ واللهُ لایَهدِی القَومَ الظّالِمِینَ» .
پس قلمرو حیات حیوانی، بهرهبرداری از خیال و وهم است و لازمه حیات انسانی، استفاده از عقل و آموزههای دینی است و چون حیطه عقل فراتر از وهم است، حیات مبتنی بر آن دو نمیتواند یکسان باشد. .
- حیات الهی:
آدمی با بهرهگیری از عقل و تسلیم در برابر نقل قادر است حیات انسانی خود را رقم زند؛ امّا حیطه حیات وی میتواند از این حوزه هم فراتر رود. این موجود مادی چون دارای روح الهی است: « ونَفَختُ فیهِ مِن رُوحی » میتواند پا را از عالم ماده فراتر گذاشته و در عالم ملکوت سیر کند .
در این مرتبه از حیات است که انسان با تلاش از مقام عبودی به قرب جایگاه ربوبی بار یافته و زمان و مکان را درمینوردد و با اینکه به ظاهر در این عالَم است، در واقع به باطن آن عالَم مرتبط است. خدای متعال خطاب به ابراهیم خلیل (علیه السلام) به این مرتبه از حیات اشاره دارد: « وکَذلِکَ نُری إبْرَاهیمْ مَلَکوتَ السَّمَاواتِ والأرض » . خداوند سبحان در متن فرقان خطاب به غیرمعصومان میفرماید: « أو لَم یَنظُروا فی مَلَکوتِ السَّمَاوَاتِ والأرض »؛ آیا در ملکوت و قوای آسمانها و زمین فکر و نظر نمیکنند. صیغه جمع در مقام ترغیب و تحریص، شاهد بر این مدعاست که طیران هر انسان از طبیعت او و عروج وی به عالم شامخ ملکوت در نفس وی تعبیه شده است
واجد حیات الهی شدن در نشئه طبیعت از برترین مقامهای انسانی است. انسان با آنکه در عالَم مُلک زندگی میکند، قادر است با ارتقای اندیشه و انگیزه، حیات خویش را تکامل و تعالی بخشیده و در عالم ملکوت سیر کند؛ زیرا از سایر حیوانات ممتاز است: حیوانات جز فربهی تن، فراز روح ندارند؛ امّا انسان صاحب اندیشه و اختیار و از این توانمندی برخوردار است و دین هم آمده است تا دست او را بگیرد و از مرحله حیوانی به مرتبه زندگی انسانی بلکه به مقام حیات الهی سوق دهد
– تعریف انسان از دیدگاه قرآن:
۳-۱- انسان موجودی دو بعدی:
تا پیش از خلقت انسان، خداوند موجودات بسیاری را آفریده بود، این مخلوقات، به دو دسته تقسیم میشدند، موجودات مجرد، مانند فرشتگان و جنیان و موجودات مادی، مانند حیوانات و دیگر موجودات دنیای ماده . بنابراین خداوند، انسان را تلفیقی از طبیعت و ماورای طبیعت آفرید و با این ویژگی، او را به « کون جامع » تبدیل کرد .
انسان، معجونی است که از فطرتی الهی و طبیعتی مادّی تکوّن یافته و موجودی است طبیعی مجرّد که طبیعتش به « طین » وابسته است و فطرتش به « ماورای طبیعت ». آنچه در انسان نقد و بالفعل است و از آغاز ولادتش با اوست، همان طین و طبیعت وی و بدن جسمانی و دستگاه جذب و دفع، و شهوت و غضب اوست که از عالم مادّه و طبیعت و هماهنگ و همسان با آن است. فطرت که از طبیعت و مادّه و حسّ جداست و سرسپرده خداوند است، مانند طبیعت او بالفعل نیست، بلکه وجودی بالقوّه و نهفته و خوابیده است، که شکوفایی آن در پرتو عبودیت حاصل میشود.
۳-۲- حی متأله:
در فرهنگ قرآن کریم تنها به وجود حیات گیاهی و حیوانی و انسانی مصطلح که در تحدید انسان به «حیوان ناطق» آمده است بسنده نشده بلکه فصل الفصول دیگری هم لازم است، تا کسی در فرهنگ قرآن «انسان» به شمار آید و طبق قرآن، حدّ نهایی انسان که داوری فصل اخیر اوست، «حیّ متألّه» است . «جنس» انسان بر اساس این تعریف «حیّ» است که جامع حیات گیاهی، حیوانی و انسانی مصطلح دارای نطق است و میتوان گفت که معادل «حیوان ناطق» است و فصل این تعریف که فصل اخیر حدّ انسان است، «تألّه» است؛ یعنی «خداخواهیِ مسبوق به خداشناسی و ذوب شدن در الوهیت او»، پس قرآن کریم نطق را فصل اخیر انسان نمیداند. نطق برای وی لازم است؛ ولی کافی نیست، چون اگر کسی اهل ابتکار و صنعت و سیاست باشد؛ ولی همه اینها را در خدمت هوای نفس بگذارد، از نظر قرآن «انعام»، «بهیمه» و «شیطان» است . از منظر شریف قرآن، انسان حقیقی کسی است که در محدوده حیات حیوانی و طبیعی نایستد؛ حتی انسانیت خویش را تنها به نطق یا تفکّر محدود نکند، بلکه باید حیات الهی و جاودانی و تألّه و خداخواهی فطری خویش را به فعلیت برساند و همچنان در سیر بی انتهای تألّه گام بردارد و مراحل تکامل انسان را تا مقام خلافت و مظهریت اسمای حسنای الهی و تخلّق به اخلاق الله بپیماید .